فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

بدون عنوان

سیزده فروردین 90 صبح رفتیم خارج از شهر یاسی جون خونه اش رو با خودش آورده بود و پدر علی بابای یاسی اون رو براتون وصل کرد تا داخل خونه بشینید به خاطر اینکه هوا خیلی گرم بود  تو و یاسی جون کلی با هم بازی کردید و خیلی بهتون خوش گذشت بعد از ظهر هم رفتیم بندرگاه پیش خانواده بابا اونجا هم با پونه و پانیذ رفتید توی آب دریا و بازی کردید روز خیلی خوبی بود سیزده رو بدر کردیم و شب به خونه برگشتیم ...
4 بهمن 1390

بدون عنوان

امروز چهارم فروردین است صبح که از خواب بیدار شدی صبحونه خوردی با باباجون و عمه ها رفتیم سر خاک عمو عبدالرضا اون شهید شده و همونجا دفنش کردن عمه گل خرید و به تو وپونه داد تا بزارید روی قبر عمو خوب دختر گلم فاطمه جون بعد از اونجا رفتیم به طرف سید عباس یه سیدی است توی آبادان خیلی دعاها رو مستجاب می کنه و طبق معمول مامان نذر تو کرده بود که اونجا به رسم خودمون نون پوشت کنم  گ لی جون بعد از سید عباس رفتیم به طرف خرمشهر بابا مارو برد لب کارون وقتی شط رو دیدی به باب گفتی بابا جون چقدر دریای شما کثیفه ولی دریای خودمون تمیزه آخه آب شط گل آلود بود این هم عکسایی که اونجا گرفتی ...
4 بهمن 1390

بدون عنوان

به شهر بابا جون خوش اومدی دختر نازم  ظهر بود که به آبادان رسیدیم عمه سهیلا بعد از سی سال شهرش رو می دید هم ناراحت بو د و هم خوشحال . عمه به بابا گفت که اگه خونمون یادته ما رو ببر اونجا و بابا هم عمه رو برد خونه ای که سی سال پیش اونجا زندگی می کرد بهش نشون داد خاطرا ت گذشته برای عمه ها و بابا تداعی شد. ...
4 بهمن 1390

بدون عنوان

سوم فروردین ماه 1390بود صبح با خانواده عمه سهیلا و عمه زری به طرف آبادان حرکت کردیم . آبادان شهر بابا جونت است قبل از عید تصمیم گرفتیم که بریم به شهر بابا جون سر بزنیم و از نزدیک اونجا رو ببینیم این هم عکسایی که تو راه گرفتیم   ...
4 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد